نسخۀ الکترونیکی کتاب «در امتداد جاده»
چهار شنبه 10 اسفند 1401
بازدید: 3189
...
چشمم به آینه بالای روشویی افتاد. بالاتر از قدم بود. چهارپایه کوچکی کنار دیوار بود. گذاشتمش زیر پایم. در آینه نگاه کردم. پسری را دیدم هشت نه ساله، با موهایی سیاه رنگ، پوستی سبزه و ابروانی به هم پیوسته که با چشمانی درشت به رنگ موها و ابروانش به من زل زده بود. چهره اش خیلی جدی تر از آن بود که به سن و سالش بخورد. دوست داشتم صورتش را وقتی که لبخند می زند، ببینم. لبخند زدم. لبخند که روی لبانش نشست، چهره اش دوست داشتنی تر شد. چند تا شکلک بامزه هم برایم درآورد. بی صدا خندیدم. او هم خندید. به او گفتم:
«ای کاش می شد باز هم ببینمت!»
غمی در چهره اش نشست. قطره اشکی از گوشه چشمش سرازیر شد. چشم از او بر گرفتم و از چهار پایه پایین آمدم. بی سر و صدا در را باز کردم.
«گفتم که امشب نمی تونم برم.»
صدایش از آشپزخانه می آمد. همان جا فالگوش ایستادم. به زحمت حرف هایش را می شنیدم. چند لحظه سکوت برقرار شد. داشت با کسی پشت تلفن صحبت می کرد.
«این را گفتی. چند بار بهت بگم! دو تا بچه تو خانه هست.»
کلمات با لحنی بی حوصله و با عجله از دهانش خارج می شدند.
«حالا کاریه که شده.»
...
جهت تهیۀ نسخۀ الکترونیکی کتاب داستان «در امتداد جاده»، اینجا را کلیک کنید.
قیمت : 23000 تومان
تخفیف 0%
قیمت نهایی : 23000 تومان
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.